Monday 20 June 2011

فرزندان فردوسی



     ای فرزندان فردوسی ،امروز که از هر سو چنگال استبداد و استعمار بر چهره نجيب مام ميهن
نا نجيبانه و ناجوانمردانه پنجه کشيده است ، بر توست که با آگاهی از آئين نياکانی خود و با تکيه بر فرهنگ فرهمند  خود ،يک بار ديگر  به ندای اهورائی فرهنگت گوش فرا دهی ، و آنگاه  به گفته اشو زرتشت گرامی با خرد خويش بهترين راه را بر گزينی.
امروز ميهن با همه گرفتاری  چشم به فرزندان فردوسی دوخته است ،دختران و پسران فردوسی و
خردمندان ايران زمين بايد آگاه باشند که آنچه ما را از ورطه چنين تباهی و سياهی نجات خواهد داد،و آنچه که امروز ميتواند رمز پيروزی و ای بسا بهروزی ما قرار گيرد ، دوستی و مهرورزی با فرهنگ غنی خود است
ما بايد و قطعا مي باید که برای رهائي از استيلای ديگر بار ضحاکيان ،خويشتن خويش را به ياد آوريم سپس در سايه سار آن بهروزی خود را ترسيم کنيم، بی شک ملتهای بهروز و سعادتمند امروز جهان ، بدين شکوفائي و بهروزی دست نيافتند مگر با شناخت خويشتن خويش ،برای ديدن بهار ميهن ، بايد از دالانهای سياه و تاريک تقدس گرائی و تعصب گرائي از هر نوعش ،(مذهبی، قومی و سياسی) گذشت. بايد آموخت که تعصب و تقد س از هر نوع، مرام و ايده سياسی و قومی و فکری ،سم خطرناکی است که ما را در دور باطل ديروز ها و ديروز ها قرار ميد هد
جوامع متمدن و مترقی جهان امروز به اين بهروزی نرسيدند مگر با انعطاف فرهنگی، فکری و عقيدتی ،ملتی خردمند است که از حال و گذشته بياموزد ما جدا از آنکه مي بایست به فرهنگ فرهمند خود دست بيازيم، نيازمند آنيم که از تجربه ديگر ملتها نيک بياموزيم.
و به دور از همه ايسم هایی که بلای خانمان سوز يک سد سده ای اين ميهن گشته، يک بار برای هميشه به ايران بينديشيم. ازهر گروه و هر قوم از هر تيره و تبار با هر ديدگاه و مرام سياسی بايد با درس آموزی از فرهنگ عزيز ايرانی بدانيم که آنچه گرامی تر و عزيز تر از هر ايسم سياسی و هر مرام و مسلک اعتقادی است ايران عزيز است.
خانه ایی که اگر سايه سارش بر سر من و تو و ما نباشد، تصور هر ديدگاه و باور سياسی بی معناست.ايران ما امروز در يکی از تيره ترين روزگار خود ،شايسته آن هست که بار ديگر طعم آزادی را بچشد اگر من و تو و همه ما بخواهيم.
ما از اين ورطه سياه بيرون نخواهيم رفت مگر با نوشداروی اتحاد و همبستگی اجازه دهيم فرزندان ما
. ونسل آينده به ما افتخار کند، نه آنکه مقهور تاريخی نسلهای پس از خود شويم

فراموش نبايد کرد، اگر امروز ازآنچه که ايرانيت قابل افتخار گفته می شود، برای من و ما  چیزی باقی مانده، چیزی نیست مگر دسترنج و خون دل خوردن فردوسی و فردوسی ها. ما ميراث دارن چنين مردان بزرگی هستيم که هرگز حق نداريم که اين ميراث را به فراموشی بسپاريم چرا که آيندگان هرگز ما را نخواهند بخشيد. از اين رو برای جاودانگی اين امانت های فرهنگی پيش از هر چيزی نيازمند ميهنی آزاد هستيم ،که تا ميهنی آباد و آزاد نداشته باشيم تصور پاسداشت هر ميراثی نا بجاست و هر روز و به هر دسيسه و نيرنگ بخشی از فرهنگمان را به قتلگاه خواهند برد .

امروز چشم فردوسی ها و گذشتگان راد مرد ما به همه شماست.
این سخن ادامه دارد.......
مهیستان بختیاری

        
ها ای بزرگ خردمند راد ..............................درودم زجان بر روان تو باد
 خردمند دانا دل ای پیر توس..............................خداوند بس رستم و اشکبوس

خرد چون چکیده است از نامه‌ات..............................شه نامه ها گشته شهنامه‌ات
از آن جاودان در جهان زنده ای..............................که تخم سخن را پراکنده ای
همه روزگار وطن تیره شد..............................چو تازی به ملک عجم چیره شد
موالی چو نامید ما را عرب..............................غم و درد آمد بجای طرب
       چو دیدی که زخمی است قلب وطن.............................. و خون بارد از دیده ی مرد و زن
قلم در کفت خنجر تیز شد..............................ستم را نشان رفت و خون ریز شد
برون آمد از جان تو این سرود..............................تو گویی که ایران چنین گفته بود
ز شیر شتر خوردن و سوسمار..............................عرب را بجایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو..............................تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
سرود تو شد داروی درد ما..............................شفا داد درد زن و مرد ما
چو شهنامه فرهنگ ایران بود..............................دل دشمن از آن هراسان بود
پی افکندی از نظم کاخی بلند..............................خجسته بنایی اهورا پسند
که از باد و باران گزندش نبود..............................نیاورد سر پیش دشمن فرود
بنایی که باشد بنای خرد..............................کز آن برتر اندیشه بر نگذرد
خرد نامه ات بی همانند شد..............................وطن از سرود تو خرسند شد
ز یک سو هنگامه پهلوان..............................دگر سوی آبشخور عارفان
تو ای زاده ی کوروش نامدار..............................شهنشاه پیروز دشمن شکار
که منشور آزادگی بر نوشت..............................بشر را به آئین باور نوشت
تو گسترده ای پهنه ی رزم را..............................برون کرده ای صحنه ی بزم را
چونان بزم با رزم آمیختی..............................که ساغر به شمشیر آویختی
ز یک سوی آوای تیر و کمان.............................. بر افکنده ای بر بلند آسمان
دگر سو در جانت آمد فرود..............................ز یزدان چنین آسمانی سرود
    میازار موری که دانه کش است..............................که جان دارد و جان شیرین خوش است
تو ای جان رستم تو ای جان گیو..............................تو جنگنیده ای با بد و دام و دیو
  تو بگذشته از هفت خان سرفراز..............................به گوش تو خوانده است سیمرغ راز
کمان کیانی به دوش تو بود..............................جهان پر ز بانگ خروش تو بود
تو گفتی جهان را مگر بشنوند..............................نبندد مرا دست چرخ بلند
هلا ای سیاوش وش سرفراز..............................تو بگذشتی از تل آتش به ناز
چو دیدی عرب را که ضحاک وار.............................. ز فرهنگ ایران بر آرد دمار
تو با کاویانی درفش سخن..............................بپا خاستی تا نمیرد وطن
بپا کردی از شور شهنامه را..............................سرودی ابر نظم شهنامه را
کنون ای خداوند کوتان و کوس..............................چه گویم تو را جز دریغ و فسوس
که فرهنگ تازی سرآورده باز..............................ز نیکی نیارد سخن جز به راز
چو با تخت منبر برابر شده است..............................رسوم عرب سایه گستر شده است
ز تازی گرفتند هر نام را..............................سپر کرده آئین اسلام را
زنان را پس پرده بگذاشتند..............................به قانون کم از مرد پنداشتند
به تقویمشان قصه های غم است..............................تو گویی که غم نامه ی عالم است
تواشیح بنشسته جای سرود..............................تو گویی سرودی در ایران نبود
      نه از مهرگان نام و نه از سده..............................نه دستی به شادی به دستی زده
دل از شیر و خورشید برداشتند.............................. نشان عرب را برافراشتند
    چو شب شد همه روزگار وطن..............................سیه جامه شد بر تن مرد و زن
اگر چه سپید است احرامشان..............................سیاهست از کین دل خامشان
به دستار و چفیه کنند افتخار..............................نشانی ز ایران نیاید ز کار
همه کارها صحنه سازی بود..............................سخن ها به کردار بازی بود
         همه سر به سر مصلحت بین شدند..............................ز سستی و خاری کج آئین شدند
نه از داد یاری نه از دادگر..............................نه جامی ز بیداد فریاد گر
        جوانان به زندان افیون و بنگ..............................نه شوقی به نام و نه ترسی ز ننگ
همه سر به سر ضعف و نا راستی..............................پدید آمده کژی و کاستی
سراسر دورنگی سراسر ریا..............................نشسته است ثروت بجای خدا
نه جام شرابی نه پیمانه ای..............................نه بر عاشقان حال میخانه ای
            نه یادی ز رستم نه از اشکبوس.............................. فوسوسا فوسوسا فوسوسا فوسوس
 بر آی و خرد نامه ای ساز کن..............................ز جهل خودی شکوه آغاز کن
بیا و فراد و سرود و امید..............................که شهنامه ای تازه آید پدید
برآی و ببین و دوباره بگوی..............................تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
سروده از دوست گرامی ام دکتر مصطفی بادکوبه ای  (امید)                                                

1 comment:

  1. بر فردوسی که جرثومه کثیف و بنیانگزار نژادپرستیست و نوادگانش لعنت.

    ReplyDelete